به نام خدا
سلام امروز بابام یک موبایل جدید خریده و من چند تا عکس گرفتم میخوام بندازم توی وبلاگم .
مادرجانم که از سوریه امدن چند روز بعد امدن خونه ی ما من الان خیلی خوشحالم که برام عروسک اوردن تازه دیگه غذای سوخته هم نمیخورم چون فاطمه همش به ما غذای سوخته میداد.محمدمون گفته کسی عکس منو توی وبلاگ نندازه ولی من میخوام بندازم.
پی نوشت:
1. واقعاکه حالا هی بیا ابجی بزرگ کن مادری کن...ابروی ادمو پیش ملت کمو زیاد میکنه ! من کی به اینا غذای سوخته دادم ! اگر غذام سوخت براشون دوباره درست کردم ! ماااااماااان
2.از وقتی مامان رفته این زهرا خانوم ما نماز شو نمیخونه منم فعلا باهاش قهرم تا وقتی دوباره نماز نخونه دیگه براش مطلباشو تو وبلاگش نمیندازم .
فعلا یا حق